هاناهانا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

روزهای دختری به نام هانا

هاناخانم در برما

سلام سلام .....................هانا خانم اومد .............از سفر اومد .....من رفته بودم یک جای دور به نام برما...........................وسط کوه .........پر از مه................تو چلده تابستان شال و کلاه کرده بودم دوستان عزیزم رو دیدم و داد زدم............بععععععععععععععععععععععععععععععع و تو راه هم مثل خانم های با شخصیت اکثر مواقع رو صتدلیم نشستم و چرت زدم ..........اخه تو این مسافرت برنامه خواب و غذام حسابس قاتی پاتی شد..............اینجا هم از خواب بیدار شدم ......و اعصاب مصاب تدارم..............   اینجا هم لحظه اشنایی من با عروسک عزیزم ثریا است که باباییم برام خریده.............. ...
31 تير 1391

هانای مودب

چند روز پیش دوست مامانم داشت می گفت که پسرش شبا هر 15 دقیقه خیلی بیدار می شه و نمی زاره شبا اصلن بخوابه .........حالا مامان من این وضع افتاده بود تعریف ازمن ...........که نه هانا خیلی دختر خوبی است تا حالا یک شب هم منو بیدار نگه نداشته ........خیلی آروم و خانم است .......بعد بابام گفت ......حالا مگه اومدن خواستگاری دخترت که انقدر ازش تعریف می کنی ......... مامان نوشت: .ولی خداییش هانا خیلی آروم است .........خیلی حرف گوش کن ومودب است.........جریان سوسکه است دیگه ...........قربون دستت پای بلورینش برم.............. هانا این روزها خیلی بهتر حرف می زنه اسمشو می گه انا به من می گه مامان نا .............یعنی مامان نازنین مامان جون ......
11 تير 1391

17 ماهگی من

 سلام به همه دوستای گلم ......................من اومدم اینجا بگم که من خیلی بزرگ شدم ....................من 16 ماهگی رو تموم کردم ..........  دیگه کلی خانم شدم واسه خودم..............بازی مورد علاقه من بدو بدو است ............... اگه مامانم هم این بازی رو باهام بکنه دیگه حسابی حال می کنم ...........ما تند تند دور مبلا می دویم و داد می زنیم بدو بدو................. ...................من عاشق بدوبدو هستم ..............با  4 تا قاشق غذا از صبح تا شب بدو بدو می کنم .......... من خیلی هم قرتی شده ام...............توضیح نمی دم چرا قرتی شدم .........عکسامو ببینید خودتون می فهمید............ من عاشق کتاب و مطالعه ...
11 تير 1391
1